معنی وظایف مذهبی
حل جدول
احکام
لغت نامه دهخدا
وظایف. [وَ ی ِ] (ع اِ) وظائف. وظیفه ها.
- اهل وظایف، ارباب وظایف، وظیفه داران و ارباب استحقاق. (ناظم الاطباء). رجوع به وظیفه و وظائف شود.
|| فهرستها و صورتهای مالیاتی. (فرهنگ فارسی معین).
مذهبی
مذهبی. [م َ هََ] (ص نسبی) متدین. متشرع. مؤمن به مذهب. معتقد به شریعت و مذهبی که دارد. پای پند دستورها و آداب مذهب. متعصب در مذهب و عقیدت خویش. رجوع به مذهب شود. || مربوط به مذهب.
- اشعار مذهبی، اشعاری که درباره ٔ مذهب و اولیاء مذهب باشد.
- سخنرانی مذهبی، نطقی که مربوط به مسائل مذهبی یا تبلیغ مذهب باشد. رجوع به مذهب شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) جمع وظیفه: وظیفه ها: ((وظایف خدمتکاری و رسم الجامشی و عرض پیشکش و ثغور تقدیم میرسانیدند. . . ))، فهرستها صورتهای مالیاتی.
وزارت وظایف
دیوان راستاد
فرهنگ عمید
وظیفه
فرهنگ معین
مربوط یا منسوب به مذهب، دیندار مؤمن و معتقد به مذهب. [خوانش: (مَ هَ) [ع.] (ص.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
مذهبگرا، باتقوا، دیندار، مومن، متقی، دینی،
(متضاد) غیرمذهبی
فرهنگ واژههای فارسی سره
دینی
فارسی به عربی
عربی به فارسی
تعلیماتی , تعلیمی , عقیده ای , مبنی بر عقاید نظری
فارسی به ایتالیایی
religioso
فارسی به آلمانی
Fromm, Religiös
معادل ابجد
1754